روزگار تلخیست
کودکان سرزمینم در دیواری از سکوت به دنیا می ایند
و در اب هایی از سکوت از دنیا خواهند رفت
در دنیایی پر خون و پر از ظلم و دورویی پا میگذارند
دل من سخت میشکند
این کودک سرزمین من است
ان زمان که دولتمردان اینده ی او را تاریک میکنند
سرزمین من در خون غلت میزند
انگاه کیست که حمایت بکند من و او را
سیاهی شده است جزئی از سرنوشت من و او
در دنیایی که حتی دنیا هم مرا نمی خواهد
در ظلمتی پنهانی
تاریکی شب نور از چهره ی پلیدی میگیرد
و مرا در سیاه چال های اب های دور می اندازد
وسوسه زندگی حتی انسانیت را هم کمرنگ میکند
کودکان سرزمین من در رویای عروسک بازی میمیرند
بی انکه عروسکی را از دور لمس کنند
و دولتمردان دم ار حمایت های پوچ میزنند
تو بخواب و ارام بگیر
از دنیایی که تو را نمی خواهد گریزان باش
ارام بگیر همانند کودک سوری
نام تو را دنیا نخواهد گرفت
اما تو ارام بخواب
و من باز هم حیوانات را ستایش میکنم
که انسانیت را به انسان ها فهماند
و انگاه که کمک ها باز هم میان ملیت سهمیه میشود
نام تو باز هم فراموش میشود
ای کودک سرزمین من ارام بخواب