رادیو زمانه : بعضی تصاویر، سمبل میشوند. تصویر ژنرالی که بر سر یک ویت کنگ شلیک میکند، از جنگ ویتنام؛ تصویر لاشخواری که منتظر مرگ کودکی آفریقایی است، از خشکسالی در آفریقا؛ تصویر آیلان کردی، پسرکی در ساحل ترکیه، از رنجی که بر انسانیت میرود … و بالاخره عکس تصویربردار زنی که در برابر مرد سوری و کودک در آغوشش، پای خود را مانع میکند، از رنج آوارگی.
پا انداختن این زن برای من تصویرهای تلخ دوران آوارگی را بار دیگر مجسم کرد. تجربههای تلخ از پشت پا زدنهای بیرحمانه و بیانصافانه.
افغانی
اولین بار زمانی اتفاق افتاد که کودکی بیش نبودم. بچههای کوچه همانند همین خبرنگار بر سر راهم پا انداختند. تا برخاستم که اعتراض کنم، اطرافم را جمع بچههای خرد و کلان محله گرفته بودند که به من میگفتند: «افغانی!»
مغرور بودم و به دفاع برخاستم. باران مشت و لگد به من ثابت کرد که «افغانی» بودن یعنی تو از اینجا نیستی، پس حقی هم نداری. نه تنها حقی برابر با دیگران بلکه حتی حقی برای دفاع از خود هم نداری.
ارباب
بیشتر که گذشت اینگونه تلقی شد که چیزی شبیه برده هستی در اختیار ارباب. به همین دلیل بود که برادرانم که کارگران سنگبری بودند، به صاحب کارشان «ارباب» میگفتند، پدرم که در کوره خشتپزی کار میکرد، ارباب داشت و عمویم هم به صاحب گاوداری میگفت ارباب. این رابطه ارباب- رعیتی بین منِ آواره و صاحبخانه همچنان ادامه داشت.
اتباع بیگانه
خوب یادم میآید که یک سال در مکتب درس خواندم. سال بعد در اولین روز درس، آقای ناظم نام من و دو «افغانی» دیگر را خواند و به خانه فرستاد. من و مادرم چقدر خیابانها را بین وزارت کشور، وزارت آموزش و پرورش و وزارت خارجه و شعبههای آنها در سطح شهر تهران پیاده گز کردیم تا به این نتیجه رسیدیم که اتباع «بیگانه» هستیم.
سفر بدون مجوز
برادرم به جرم سفر از یک شهر به شهر دیگر بدون گرفتن مجوز، طرد مرز شد. بدون اینکه خانوادهمان هیچ اطلاعی از آن داشته باشند. بیشتر از یک سال پدر و مادرم در غم فرزند گمشدهشان خون دل خوردند، تا اینکه او بعد از قریب یک سال و سفرهای خطرناک و پرماجرا به آغوش خانواده برگشت.
کودکان غیر مجاز
خوب یادم میآید، حوالی سالهای ۱۳۷۰ بود که استاندار خراسان از دختران و پسران ایرانی خواست که با افغانها ازدواج نکنند. چیزی شبیه این را قبلا در کتابی که راجع به نازیسم نوشته شده بود خوانده بودم. هیتلر «پاک» زادهگان آریایی را از ازدواج و عاشق شدن با نژادهای پست منع کرده بود.
استاندار محترم همچنین آماری داده بود و گفته بود از آنجا که افغانها ازدواجشان را ثبت نمیکنند، در طی چند سال گذشته صدها هزار فرزند غیرمشروع متولد شده است.
برای ثواب
– برای ثواب!
این اصطلاح زمانی استفاده میشود که هر مؤمن به نوبه خود، سهم خود را در مورد وظیفهای که از او توقع میرود، ادا کند. وقتی تصاویر مربوط به لگدپرانی تصویربردار مجارستانی را میبینم، به خوبی میتوانم احساس او را درک کنم که دارد سهم خود را در قبال پناهندگان ادا میکند.
کارتونی از گوندوز آقایف، کارتونیست آذربایجانی
او میداند که یک پناهنده بخت برگشته از لحظهای که جانش تهدید شده تا رسیدن به آنجا، چقدر آزار دیده، سختیها و خطرات را پشت سر گذاشته، اموال و عزیزان خود را از دست داده و …. حالا نوبت اوست تا سهم خود، شاید آخرین پشت پا زدن را ادا کند.
در دوران آوارگی بسیار دیدم که بسیاری سهم خود را نسبت به من ادا کردند. برای ثواب، شاید.
جداسازی (آپارتاید)
دو سال پیش، عکسی از پارچهنوشتهای بر سر در مدرسهای در ایران منتشر شد که از مدیریت مدرسه میخواست از ثبتنام کودکان اتباع خارجی (افغانی) خودداری کند. سیاهان چه رنجی کشیدند از جداسازیها!
آن وقت در جمهوری اسلامی همیشه از رژیمهای نژادپرست آفریقای جنوبی و آمریکای قرن ۱۸ و ۱۹ بد گفته میشد.
افغانی و شغل شریف آجرپزی
وزارت کار ایران از همان سالهای اولیه ورود ما به ایران لیستی از شغلهایی تهیه کرد که افغانها میتوانستند در آن وارد شوند. این لیست همچنان موجود است و اجرا میشود.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
در برخی پستهای فیسبوکی، در کنار تصویر به زمین افتادن پیرمرد سوری و کودکش، تصاویری از گذشته او که مربی یکی از تیمهای بزرگ فوتبال سوریه بوده است، گذاشته شده است. بدون شک اگر بانوی تصویربردار میدانست که این مرد قبل از آوارگی برای خودش کسی بوده است، شخصیت، احترام و جاه و مقامی داشته است، این کار را نمیکرد.
در سالهای آوارگی بسیاری از مهندسان، تاجران، رییسان ادارهها، بزرگان، شعرا، نویسندگان و شخصیتهای هموطنم را میدیدم که کار گل میکردند یا به جرم افغانی بودن، در مقابل نگاه بهتزده مسافران، از سرباز پاسگاه انتظامی لگدخوران از ماشین پیاده میشدند. اما چه میشود کرد که یک پناهنده، در نظر دیگران هیچ هویتی ندارد و سزای آدم بیهویت همین است.
یاد شعر قنبرعلی تابش افتادم که از سر اتفاق او هم به جرم «افغانی» بودن، دوره دکترایش را ناتمام گذاشت و مجبور به ترک ایران شد:
آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پر کشد، برای او وطن شود
سرنوشتِ برگ دارد آدمی
برگ، وقتی از بلند شاخهاش جدا شود،
پایمال عابران کوچهها شود [۱]
آوارگی تا آوارگی
او و فرزندانش حالا میتوانند از مزایایی که قانون برای یک پناهنده در نظر گرفته است، بهرهمند شوند. کودکش به مکتب (مدرسه) خواهد رفت، چند سال بعد او یک اسپانیایی خواهد بود، اما من و فرزندانم همچنان یک «افغانی» باقی ماندیم.
آیلان کردی و گلچهره
کارتون از مانا نیستانی
دنیا وقتی تصویر آیلان کردی را دید، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و این برای تصمیمگیری برای همیاری پناهندگان مؤثر بود، اما دنیا هزاران برادر و خواهر مرا ندید که در دشتهای تفتان خوراک مور و ملخ شدند. شاعر هموطنم ابوطالب مظفری درباره سرنوشت آنان چنین گفت:
… دوشیزگان قریه بالا کجا شدند
گلچهره و گلآغه و گلشا کجا شدند
گلشا شکوفه داد، جوان شد، عبوس شد
در دشتهای تفته تفتان[۲] عروس شد
گلچهره ـ خوش به حال غمش ـ غصّه سیر خورد
یک شب کنار مرز وطن ماند و تیر خورد
از او نشان سرخپری مانده است و هیچ
از ما فقط شکستهسری مانده است و هیچ …
صفحه تاریخ دارد ورق میخورد، اما …
این روزها صفحه جدیدی در تاریخ در حال نوشته شدن است، پناهجویان سیل آسا به اروپا هجوم آوردهاند، اروپا آغوش خود را به روی آنان گشوده است. شرایط برای انتخاب محل سکونت -که از مواد منشور حقوق بشر است- در حال تغییر است، اما من همچنان یک «افغانی آواره»ام.
نبی خلیلی (روزنامهنگار و نویسنده مقیم کابل)
پانویس:
[۱]. A man is not a bird
that he might make his home on any shore he flies to
A man has the destiny of a leaf
A leaf, when separated from the heights of its branch,
is trampled underfoot by passersby in the streets
[۲]. شهری در مرز افغانستان، پاکستان و ایران و از گذرگاههای مهاجران افغانستان.