رهنورد زریاب پس از دریافت جایزه جلال، درباره دیدگاههای مردم افغانستان نسبت به جلال آلاحمد گفت که آنچه جلال را در افغانستان دههی ۴۰ بسیار برازنده و محبوب ساخت سرفرود نیاوردنش در برابر دستگاه حاکم بود. شاید همین خصلت یکی از عوامل علاقهمندی جوانان در ایران دههی ۴۰ به جلال بوده است.
هنگامی که چاپ نخست کتاب «غربزدگی» نوشته جلال آلاحمد به کابل آمد، بسیاری از روشنفکران را به هیجان آورد. در دهه ۴۰ که دهه بسیار عجیبی در تاریخ معاصر افغانستان است، تمام درسخواندهها و روشنفکرها در دو جبهه بسیج شدند؛ یکی جبهه جناح چپ بود که در آنجا حزب «دموکراتیک خلق» و حزب «شعله جاوید» جا گرفته بودند و در جناح راست که عناصر مذهبی در چارچوب نیمهسازمانی به نام «جوانان مسلمان» تجمع کرده بودند. هر دوی این گروهها تصادفاً به جلال آلاحمد علاقهمند بودند. علاقه جناح چپ برای غربستیزی آلاحمد بود و جناح راست به خاطر تمایلات مذهبی آلاحمد به او علاقه داشت. اما هر دو جناح درباره جلال از نکتهای چشمپوشی میکردند. جناح چپ از این نکته که آلاحمد حزب توده را ترک کرده و جناح راست از این نکته که نگرش مذهبی آلاحمد مطابق با نگرش آنها نیست؛ بلکه نگرشی متفاوت است.
این علاقهمندی و تاثیرگذاری جلال در درازای دهه ۴۰ ادامه پیدا کرد و حتی میشود گفت تا دهه ۵۰ هم نمود داشت، اما بعد از آن، حوادثی در افغانستان پیش آمد، کودتای داوودخان صورت گرفت و بعد از آن حادثه معروف به «کودتای ۷ ثور» پیش آمد که پس از این حوادث، جهادیها وارد افغانستان شدند و شیرازه همه چیز از هم پاشید.
وی افزود: من با تصوری که از آلاحمد در دهه ۴۰ داشتم در سال ۱۳۷۲ به اروپا رفتم و در آنجا متوجه شدم که ایرانیهای مهاجر، سخت مخالف آلاحمد هستند. شگفتی من زمانی بیشتر شد که دریافتم شماری از درسخواندههای هموطن خودم هم با آلاحمد مخالف هستند و این مخالفتها با نظرات آلاحمد بود و نه خود جلال.
آقای زریاب در ادامه سخنانش گفت که اوج این مخالفت را در کتابهای «آرامش دوستدار» میبینید که البته منطق قویای دارد؛ چون زمینه بسیار غنی فلسفی دارد و با فلسفه غرب و فلسفههای شرقی هم بسیار آشناست. گرچه نویسنده این اثر، چیزی در حوزه فرهنگی ما به نام فلسفه به رسمیت نمیشناسد و معتقد است که اصلاً در حوزه فرهنگی ما اندیشه وجود نداشته و هرچه هست، تخیل است.
وی گفت: هنوز برای من، روشن نیست که جایگاه جلال آلاحمد در وضعیت کنونی ایران و افغانستان و در شرایط فعلی حوزه فرهنگی ما کجا است. ما نه با مخالفان موافقیم و نه با هواخواهان آل احمد.
به گفته فیلسوفان پستمدرن، آلاحمد بیشتر به روایتهای کلان پرداخته است؛ در حالی که امروزه جایگاه روایتهای کلان در جهان اندیشه و ادبیات رنگ باخته است.
البته باید افزود که اگر روایتهای کلان آلاحمد رنگ باخته است نمیشود ما آثار داستانی آلاحمد را نادیده بگیریم. نمیشود گواهی آلاحمد از وضعیت آموزش و پرورش در یک مقطع معین زمانی به نام «مدیر مدرسه» را نادیده بگیریم. ما نمیتوانیم «خسی در میقات» را نادیده بگیریم. ما نمیتوانیم نثر شگفت آلاحمد را نادیده بگیریم.
زریاب، تاکید کرد: البته یک نکته را هم از نظر نباید دور داشت. همواره تصور میشود که نثر جلال، ساخته و پرداخته خود اوست، اما رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» گفت که نثر آلاحمد ـ که نثر تلگرافی نامیده میشود ـ صدسال پیش از آلاحمد در سفرنامه «مهدی قلیخان هدایت» و در سفرنامههای ژاپن، آمریکا و مکه او مشاهده شده است. مثالهایی که براهنی از این سفرنامه میآورد، روشن میسازد که زبان آلاحمد، همان زبان مهدی قلیخان هدایت است که در سفرنامه خود به کار برده است.
وی گفت: ما نمیتوانیم تمام چهرهها را جاودانه بدانیم؛ چرا که در جهان، چهرههای بسیار اندکی وجود دارند که رنگ جاودانگی به خود گرفتهاند؛ ولی بهگونهای نسبی چهرههایی هستند که آنها میتوانند پایدار باشند. به اعتقاد من، آلاحمد یکی از همین چهرههاست که با احترام حفظ میشود. البته، حفظ شدن ممکن است با بیاحترامی باشد و ممکن است با احترام. به نظرم آلاحمد از آن دسته است که با گونهای از احترام در تاریخ فرهنگ زبان فارسی، نهتنها تاریخ ایران، بلکه حوزه زبان فارسی حفظ میشود و یک چهره محترم و دوستداشتنی خواهد بود.
اما آنچه جلال را در افغانستان دههی ۴۰ بسیار برازنده و محبوب ساخت سرفرود نیاوردنش در برابر دستگاه حاکم بود. شاید همین خصلت یکی از عوامل علاقهمندی جوانان در ایران دههی ۴۰ به جلال بوده است.
زریاب ادامه داد: همان احساسی که من امروز دارم، و با وجود آنکه بارها و بارها به ایران سفر کردهام، امروز با احساسی دلپذیرتر به افغانستان بازمیگردم. از همهی متصدیان جایزهی ادبی جلال سپاسگزاری میکنم. آنها وضعیتی فراهم آوردند که من و دوستانم با همین تصور و همین احساس به کابل برگردیم.