امروز پدیدهای انسانی و بیسابقه از زمان جنگ جهانی دوم همه را به تکاپو انداختهاست. بهطور خاص، اروپا همین حالا خود را پیشاروی یک بحران میبیند. در بسیاری از رسانههای جریان غالب و نیز در گفتار رسمی بسیاری از سیاستمداران غربی، ترکیب "بحران مهاجران" برای ارجاع به مسئله کنونی حرکت پناهجویان به کار میرود.
اما مهاجرت در این گفتار دولتی به کلمهای تبدیل شدهاست که تفاوتهای پرشمار درون جمعیت سرگردان بر مرزهای دولتـملتها را خنثی میکند و کلی همگون از آنها میسازد. کارکرد این همگونسازی آشکار است: میتوان با همان سیاستهای پیشین و سرکوبگرانهای با این جمعیت رویارو شد که پیش از این نیز "مهاجران" را افرادی در پی زندگی "تنپرورانه" در کشورهای ثروتمند غربی ــ و در نهایت این منطق، "مفتخواران" نظام پوشش و امنیت اجتماعی در این کشورها ــ معرفی میکرد.
تا دیروز، فریادهای نژادپرستانه بهعنوان یکی از محصولات فرعی اقتصادی کاپیتالیستی به سوی این مهاجران روانه میشد و حالا نیز، هر چقدر هم مبارزهجویی و مقاومت مهاجران کنونی مسئله را برجستهتر کند، کماکان این فریادها به گوش میرسند: "مهاجر"ها کار ما را میزدند، فرهنگ ما را آلوده میکنند، شهر ما را مملو از دزد و مجرم میکنند. سیاستمداران هم در اعلام نگرانی از |"مهاجرت مسلمانان" با "ملتهای" اروپا شریک میشوند.
اما در میان جمعیت مهاجران تفاوتهای زیادی در کار است و نمیتوان آنها را به کلی یکسان فروکاست: آنها که از جنگ میگریزند، آنها که از دیکتاتوری میگریزند، آنها که از مرگ تدریجی در یک اقتصاد بازنده کاپیتالیسم جهانی میگریزند، آنها که به قبولِ سلسله مراتبهای استعماری و توزیع نابرابر امتیازها بین جنوب و شمال جهان تن نمیدهند، آنها که از سرکوب جنسیتی میگریزند، آنها که از نسلکشی میگریزند.
مهاجر صرفاً نامی کلی و تقلیلگرایانه برای اشاره به این جمعیت ناهمگون است که تقلیلگراییاش برای سرپوشگذاشتن بر واقعیتهایی خاص است: اینکه نظام کاپیتالیستی کنونی و اقتصاد جنگ آن، مناسبات استعماری، مناسبات نابرابر قدرت در سطحی جهانی، و دیگر تضادها و آنتاگونیسمهای جهانیسازی کاپیتالیستی به رنجهای این جمعیت دامن میزنند. غرب صرفاً مکان امن و موعودگاهِ ارزشهای والای انسانی نیست که عدهای برای رسیدن به آن دستهدسته غرق، خفه، یا سوزانده میشوند، بلکه بخشی از شروط بهوجود آمدن این مسئله است؛ بخشی از جهانِ آن.
پس مسئلهای که مسئله خود را مهاجران بداند، به دلایل گفتهشده مسئلهای کاذب است. نمیتوان به سیاق رسانههای "بیطرف" جریان غالب گفت مهاجرت لفظی خنثی و "نه خوب و نه بد" است؛ کارکردهای یک کلمه را نه معناهای فرهنگلغتیاش، بلکه دلالتهایش در اقتصاد سیاسی بازتولید وضع موجود میسازند.
برای مثال، فیلیپ هاموند وزیر امور خارجه بریتانیا در اوایل ماه اوت در گفتوگو با بیبیسی گفتهبود مهاجران "غارتگر" از کشورهای آفریقایی استاندارد زندگی را در اروپا بهخطر انداختهاند. این مهاجران که از نسلکشی در کشورهایی مثل جمهوری آفریقای مرکزی میگریزند، گهگاه با کمپزدن و اعتراض در آستانه بخش فرانسوی تونل مانش که این کشور را به بریتانیا متصل میکند، در جریان حرکت سرمایه و کار و کالا اختلال ایجاد کردهاند، و همین موضوع دولت فیلیپ هاموند را برآشفته است. این گفتارهای دولتی به بازتولید نژادپرستی و خشم کور علیه مهاجران نیز میانجامد.
آندرس برینگ برویک که در ۲۲ ژوئیه سال ۲۰۱۱ به قتلعام ۷۷ نفر دست زد، مهمترین دلیل خود را مهاجران مسلمان دانستهبود. در واقع برویک که در مانیفست خودش نگران تضعیف فرهنگ سفید اروپایی است، یک نئونازی متعارف نبود. او ضدمهاجرت و ضد مسلمان است.
آندرس برینگ برویک که در ۲۲ ژوئیه سال ۲۰۱۱ به قتلعام ۷۷ نفر دست زد، مهمترین دلیل خود را "مهاجران مسلمان" دانستهبود. در واقع برویک که در مانیفست خودش نگران تضعیف فرهنگ سفید اروپایی است، یک نئونازی متعارف نبود. او ضدمهاجرت و ضدمسلمان است، اما در عین حال به صراحت از هیتلر بد میگوید و حامی سرسخت اسرائیل است؛ و این موضع ابداً موضعی استثنائی نیست، بلکه تیپارتی در ایالات متحده و بسیاری دیگر از نومحافظهکاران در اروپا نیز چنین موضعی دارند.
این موضع راستگرایانه که با نئولیبرالیسم گره خوردهاست، دو دشمن دور و نزدیک برای خود تعریف میکند: نه فقط مهاجرانی که از کشورهای دوردست اسلامی میآیند، بلکه همچنین مارکسیستها و کمونیستهایی که از این مهاجران دفاع میکنند. به همین خاطر بود که برویک به اردوی جوانان حزب کار نروژ حمله کرد تا نسل بعدی چپهای همدست مسلمانان را نابود کند که سیاستهای حمایتگرایانه از مهاجران را دنبال میکنند.
از مهاجر به پناهجو؟
اما آیا تغییر مهاجر به "پناهجو"، سیاستی که برای نمونه شبکه خبری "الجزیره" پی گرفته، کافیست؟ مگر نه اینکه پناهجو نیز تقلیلدهنده است و تفاوتهای مذکور را همگونسازی میکند؟ باید توجه کرد که کارکرد این همگونسازی با مورد قبلی یکسان نیست. یک سوی گفتاری که حول لفظ "پناهجو" شکل گرفتهاست، گفتاری حقوق بشری است که از چنان جمعیتی تصویر بیچونوچرای "قربانی" را میسازد و راهحل خود را مجموعهای از قوانین دولتی و بینالمللی میداند. استفاده از "پناهجو" بدینشیوه تاکیدی بهجا بر این مسئله است که نخستین اولویت جمعیت سرگردان بر مرزهای دولتـملتها را باید تلاش برای بقا دانست و قطعاً قانونهای دولتی و بینالمللی مناسب تحت همین شرایط میتوانند در نجات جان افراد بسیاری موثر باشند.
اما این گفتار در نظر نمیگیرد که دولتها و سیاستِ دولتی، اعم از سیاست دولتیـجنگی در خاورمیانه و سیاست دولتی در غرب و نیز نهادهای بینالمللی خود در همان بستری قرار دارند که به چنین معضلی انجامیدهاست. بهعلاوه، استفاده از پناهجو خطر دستهبندی جمعیت پناهجو به "مهاجران" و "پناهجویان" یا "مهاجران واقعی" و "مهاجران اقتصادی" را بهوجود میآورد. کارکرد این دستهبندی نیز مشخص است: اگر از جنگ و نسلکشی فرار میکنید، میتوانید بیایید و در هر کشوری پناه بگیرید و حتی دیگر نباید برایتان مهم باشد که در یونان تقاضا بدهید یا در آلمان (اگر به آلمان بیایید، شاید اصلاً پناهجوی واقعی نیستید، خطری جانتان را تهدید نمیکند و دنبال تنپروری هستید)؛ اگر بهخاطر مناسبات نابرابر سرمایه جهانی پناهنده شدهاید، پیشاپیش متهم هستید و توقع روی خوش نداشتهباشید.
این گفتار همچنین حقوق بشری نسبت به قدرتِ جمعیت پناهجویان و حرکت آنها، نسبت به سوبژکتیویتههای مبارز و آفرینشگری که درون این حرکت رنجآور و مصیبتبار تولید میشوند، ناآگاه و بیتفاوت باقی میماند. قدرتِ برسازنده در اسپینوزا، قدرتی که مرزهای هستی کنونی ما را میگستراند و با آفرینشگری بهسوی جهانی تازه پیوند میخورد، چیزی از جنس "کوشش برای حفظ ذات" (conatus، همان مقاومت در برابر نابودی) و "میل" (cupiditas، کوناتوس آگاه از خویش، تخطی از حدود هستی بالفعل) است و جمعیت پناهجویانی که از آن سخن میگوییم، در حرکت طولانی و دشوار خویش، تجلیبخش این کوشش و میل بودهاند.
از این منظر، سخنگفتن از "حق" پناهجویان کاملاً ضروری است، اما نباید این "حق" را ذیل گفتاری حقوقیـجزایی تعریف کرد که به دستهبندی مهاجران و پناهجویان دست میزند و نهایتاً دولت و دستگاههای قضایی موجود را برای بهرسمیتشناختن این حقانیت لازم دارد.
حق مفهومی در قلمروی قدرت و مبارزه است. جنبشهای اعتراضیـاجتماعی دهه اخیر اروپا همواره با پیوندخوردن با مسئله مهاجران این واقعیت را نشان دادهاند: از جنبش "کارناوال علیه کاپیتال" گرفته تا جنبشهای متفاوت اشغال، شعار "هیچ انسانی غیرقانونی نیست" نیز بخشی از مقاومت و مبارزه را نشانگذاری کردهاست.
بهسوی مهماننوازی مطلق
وقتی ساکنان آلمان به این گفتار روی میآورند که ما توانایی میزبانی داریم، کماکان در حیطه نوعی مهماننوازی مشروط هستیم. این پول از کجا آمده، چهطور در مناسبات اقتصاد جهانیشده سرمایه جای گرفته، و اسلحههای فروختهشده از این چهارمین صادرکننده بزرگ اسلحه آیا از جایی مثل عراق و سوریه و افغانستان سر درنیاوردهاند؟
"خوشآمدگویی" و "مهماننوازی" مردمی به مهاجران، بهطور خاص در آلمان، صحنههای خشنودکننده را پدید آوردند، اما هنوز باید برخی نگرانیها را مدنظر قرار داد. وقتی ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی، از اخلاق سیاسی سخن میگوید، به موضوع "مهماننوازی" اشاره میکند. در گفتارهای سیاسیـفلسفی غرب، از همان عصر روشنگری و حتی با تبارشناسی آنها تا یونان باستان، مهماننوازی همواره مفهومی حقوقیـقانونی، و بنابراین مهماننوازی "مشروط" بودهاست: من بهعنوان میزبان، تو را به عنوان میهمان تحت شرایط خاصی و تحت حدود خاصی میپذیرم و حقوق خاصی را برای تو قائل هستم.
برای مثال، کانت مهماننوازی را بر اساس "حق خارجی" تعریف میکند: اینکه وقتی یک "بازدیدکننده به قلمروی فرد دیگری وارد شد، از روی خصومت با او برخورد نشود". برای کانت، حق خارجی بهشکلی بنیادین با حق "ساکنان" یک قلمرو تفاوت دارد. از این رو، میهماننوازی دو موضع متفاوت از قدرت (و متناظر با آن دو سطح متفاوت از حق دسترسی به امتیازها) برمیسازد که در آن، میزبان از موضعی بالاتر به میهمان از موضعی پایینتر و در محدودههایی که خود مشخص کردهاست، خوشآمد میگوید. چنین چشماندازی در بهترین حالت به گفتاری حقوقبشری ختم میشود مبتنی بر حاکمیت سیاسی دولت (نماینده ساکنان یک قلمرو) که پیشتر نقد کردیم.
به همین دلیل، حتی وقتی ساکنان آلمان به این گفتار روی میآورند که ما پول و در نتیجه توانایی میزبانی داریم، کماکان در حیطه نوعی مهماننوازی مشروط هستیم. این پول از کجا آمده، چهطور در مناسبات اقتصاد جهانیشده سرمایه جای گرفته، و اسلحههای فروختهشده از این چهارمین صادرکننده بزرگ اسلحه آیا از جایی مثل عراق و سوریه و افغانستان سر درنیاوردهاند؟ مهماننوازی مشروط بیش از حد با "ما"ی یک قلمرو، با هویتهای ساختهشده جمعی، و در نتیجه با دولتـملتها و قوانینشان سروکار دارد.
اما دریدا در برابر این مهماننوازی مشروط از نوعی مهماننوازی مطلق سخن میگوید: این میهماننوازی نه تنها به دولت و اقتدار قانون کاری ندارد، بلکه بیقیدوشرط است. بهباور او، مهماننوازی مطلق اختلالی در "خود" [self] است؛ اختلالی در شکاف بین "من" و "دیگری"، و در احساس "در خانهبودن" که هویت را میسازد. این مهماننوازی مطلق با قانون و حدود آن، با قلمروی دولتـملتها سروکار ندارد بلکه به از بین رفتن فاصلههای تاریخاً برساخته بین "من" و "دیگری" و به جنبشهای مردمی (و نهایتاً ضددولتی) و سازماندهیهای غیرسلسلهمراتبی آنها مربوط است و موضعهای نابرابر قدرت را از بین میبرد تا شبکهای برابریطلبانه از نیروها را سازمان دهد.
بنابراین، از چنین چشماندازی، بحرانی که کشورهای کنونی غرب پیش روی خود میبینند، و در نهایت مسئله مهاجران تنها با نوعی مهماننوازی مطلق ممکن است؛ با کنارگذاشتن احساسِ "درخانهبودنی" که ناسیونالیسم را رشد میدهد. و چنین چیزی تنها با چفتوبستخوردن مسئله مهاجران به جنبشهای اعتراضی مردمی ممکن است.