سید رضا محمدی، از شاعران برجسته شعر امروز و یکی از منتقدان نامور حوزه ی ادبی افغانستان است. او که از سالیان دور به سرودن شعر آغازیده است، مدت هاست که به نقد ادبی نیز می پردازد و در هر دو بخش، مورد توجه قرار دارد.
رضامحمدی در سال 1358 خورشیدی در شهر غزنی متولد و در مشهد و یزد بزرگ شد . خودش اندرباب ریشه خانواده اش می گوید: «خانواده ما اصلا به همان اندازه که در غزني بوده اند در هرات و مزار شريف هم بوده اند و زمين دارند...جد بزرگ ما مير سيد علي همداني است که از همدان آمده بوده و در کشمير زندگي و در تاجيکستان وفات کرده و همان جا هم قبرش است.»
رضا در ايران، در مشهد مکتب خواند، در يزد فلسفه وفقه اسلامي ياد گرفت و در تهران دانشکده فلسفه را تمام کرد. به همین ترتیب، او دراین کشور ابتدا خبرنگار روزنامه "سلام" بود و سپس در روزنامه "کار و کارگر" و بعد با همکاری دوستانش در مجله سروش جوان فعالیت می کرد . وی همچنین در روزنامه ابرار، وهمشهري نیز روزنامه نگار شد وی همچنین در راديو تلويزيون ايران به حيث محقق و مسوول تحقيقات زبان فارسي درکشورهای غيراز ايران، مشغول کار شد.
سید رضا محمدی براي ادامه تحصيل به لندن رفت و در دانشگاه مترو پوليتن فارغ التحصيل رشته جهانی شدن و از دانشگاه بیرکبیک فارغ التحصيل رشته فلسفه شد. در لندن هم مجله سيمرغ را با همکاري ياسر احمد، "شرکت آريانا تراول" و حميد کبير راه انداخت. ایشان همچنین داور جشنواره شعر کمبریج و عضو بورد مجله ی "اشین ریوو" در آکسفورد می باشند و در حال حاضر سمت ریاست اتحادیه نویسندگان افغانستان را به عهده دارند.
کتاب های شعری که از او چاپ شده اند ::
سه پلک مانده به شب، تهران، سال 1379 خورشیدی، به تیراژ3000
بازی با عزراییل ، کابل ، سال 1383، به تیراژ 400 نسخه
گزیده شعر جوان افغانستان، تهران ، سال 1384 ، به تیراژ 5000 نسخه
کاغذ باد، تهران ، سال 1387 خورشیدی، به تیراژ 300 نسخه
پادشاهی شعر، کابل، 1393
گزیده شعر به زبان انگلیسی ، لندن، 2012
پادشاهی انار به زبان انگلیسی، لندن، 2014
معرفی ادبیات معاصر افغانستان، لندن، 2013
شهر غلغله ، تهران،1396 خورشیدی به تیراژ 1100 نسخه
شعر رضا علاوه بر موسیقی و سبک شاعرانه از تصاویر بکری برخوردار است و در دل خود روایتی دارد و همانطور که شعر می خواند گویی داستانی را روایت می کند که به راحتی قابل درک است.
محمدی از سال 1377 که در روزنامه کار و کارگر و سلام در ايران مسوول صفحه ادبي آن بود نقد شعر را شروع کرد. او می گوید: «اولين نقدم هم بر شريف سعيدي بود که باعث کدورت هم شد، اما بيشتر نقد سينما و کتاب مي نوشتم. در مجله سروش جوان که مسوول فرهنگي بودم، در کابل چنانکه گفتم با هدايت و تشويق جنيد جدي تر شد. وهمین گونه درلندن براي "جديد آنلاين" کارم نوشتن نقد بود.»
به هررنگ سوای چاپ گزیده ی شعری محمدی ده ها نقد و ترجمه و مقاله در بي بي سي، گاردين و جديد آنلاين وجاهاي ديگر نوشته است.
سال 1373 خورشیدی او به عنوان بهترين شاعر جوان ايران انتخاب شد و بعد جوايز جشنواره شب هاي شهريور، جشنواره ادبيات مقاومت و چندين جشنواره ديگر در ايران را به دست آورد. درسال 2005 وزارت اطلاعات وفرهنگ افغانستان "جايزه شاعر سال افغانستان" را به او داد.
در سال 2012 دو کتاب از او به زبان انگلیسی منتشر شد .سیدرضا محمدی در سال 2014 به افغانستان بازگشت و در انستیتوت مطالعات استراتژیک، تحقیقی درباره ادبیات ، تصوف و امنیت را شروع کرد.وی در همان سال مدال عالی دولتی غازی میر مسجدی را از جانب آقای رییس جمهور غنی دریافت کرد .
سید رضا محمدی در سال 2016 در تهران لقب بنیان گذار جریان اعتدال در شعر معاصر فارسی(بعد از دهه هفتاد) را گرفت .
در سال 2017 از سوی المپیک ادبی جهان بعنوان یکی از هشت شاعر معاصر برتر جهان شناخته شد. چندی پیش نیز شعری از محمدی با عنوان "اودیسه در کابل" با ترجمه شاعر ایراند نیک لارد در رادیو انگلیسی بی بی سی منتشر شد . سیدرضا محمدی در این شعر اودیسه را به کابل آورده است میان جنگی که غرب و شرق در آن درگیرند . در این شهر خدایانی چون آسمایی سوریا و هیلاس ...و مجبور می شود زیر سایه های تلخ هیلاس با مهاجران افغان قاچاقی بگریزد.كسانی كه وطنشان را به اجبار ترك می كنند، خاین نیستند چه بسا بیشتر دوستش دارند اما باید بگریزند.
او می گوید: دیگر یک روز هم از افغانستان خارج نمی شوم. درخت در خاک خودش برمی دهد. برای این چیزهاست که در کوچه و خیابان هم مردم بسیاری او را دوست دارند. هم اکنون محمدی رییس اتحادیه نویسندگان افغانستان است و طی مدتی که در اتحادیه بوده است توانسته دستاوردهای خوبی نیز برای ادبیات افغانستان به ارمغان آورد.
در ادامه شعر ایشان با عنوان " غزلی در نتوانستن" که در کتاب شهر غلغله منتشر شده است را می توانید بخوانید.
من از اینگونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربدری خوشبختم
من نسیمم نفس آرای جهان دگران
به خوشی های جهان دگری خوشبختم
روز با وعده بیهوده شب خوشحالم
شب به امید نسیم سحری خوشبختم
ماهتابا !تو دارایی و عیشت خوش باش
من و ناداری و بی بال و پری… خوشبختم
ماهتابا تو همین قدر که در بی کاری
از سر کوچه ما می گذری خوشبختم
تن تو نقره بازار جواهر سازی است
من به دیدار تو در نقرهگری خوشبختم
من همین قدر که در حلقه انگشتر شاه
دل درویش مرا هم ببری خوشبختم
من نسیمم چه کسی دیده نسیمی اهلی
من به این زندگی دربدری خوشبختم
سال ها رفت از این سان به جهان رد شده ام
باز از این سان که بگردد سپری خوشبختم